بایگانیِ مادام بوواري

عاشقانه ‌هاي ارنست

چند وقت پيش «مادام بواري» فلوبر را شروع به خواندن كردم. ابتداي آن به كندي پيش مي‌رفت، تا اينكه به اواسط كتاب رسيدم. روند داستان چنين مي‌نمود كه بايد به اوجش نزديك باشم اما سكته‌هاي عجيبي اين جريان را نقض مي‌كرد.
گفتم شايد از سانسور باشد. رفتم دنبال چاپ قبل انقلابش. بجز همين ترجمه‌ي مرحوم مهدي سحابي، ترجمه‌ي ديگري پيدا نكردم.

به توصيه‌ي دوستي «وداع با اسلحه» همينگ‌وي رو گرفتم. اين بار چاپ سال 53 با ترجمه‌ي نجف دريابندري.
درست است كه تصويرسازي‌هاي فلوبر و توصيفاتش فوق‌العاده و جذاب است، اما روند همينگ‌وي را بيشتر پسنديدم. وقتي داري با جريان داستان پيش‌ ميروي مثل فيلم يك دفه كات مي خوري و مي‌افتي جاي ديگه.
ظاهرا همينگ‌وي خودش براي نوشتن يك رمان جنگي، چند سالي در جنگ بوده. اما رمان اصلاً درباره‌ي جنگ نيست. در واقع ابتداي كتاب كه ‌ما فكر مي‌كنيم درباره‌ي جنگ است داستان خيلي كسل كننده مي‌نمايد. تا اينكه او عاشق مي‌شود. روند داستان تغيير مي‌كند. افسري كه در ميدان جنگ است و دلش جاي ديگر است…
وداع با اسلحه
صحنه‌هاي عشق‌بازي اين دو كه يكي افسر امريكايي شاغل در ارتش ايتالياست و ديگري داوطلب پرستاري در خط مقدم جبهه‌ است فوق‌العاده است. و تا آخر رمان ما را با خود همراه مي كند. حيف كه آخرش مي‌ميره زنه!

پ.ن:‌
– كلاً‌ با داستان‌هايي كه در بستر جنگ شكل مي‌گيرند حال مي‌كنم.
– با خوندن ديالوگ‌هاي اين دو ياد رفيقم كه عاشقه افتادم:دي
– كي واقعا تو اين وانفساي مطالعه مي‌ياد 400 صفحه وداع با اسلحه مي خونه (ژست روشنفكري!)
– نمي‌شد به جاي درساي مسخره‌ي دانشگاه از اين كتاب امتحان بگيرن؟